گنبدت از هر کجای شهر سو سو می‌کند

 

گنبدت از هر کجای شهر سو سو می‌کند

دست هر آشفته‌ای را پیش تو رو می‌کند

 

در لباس خادمان مهربانت، آفتاب

صبح‌ها، صحن حرم را آب و جارو می‌کند

 

ماه هر شب کُنج بستِ «شیخ حُرِّ عامِلی»

یاد معصومیّتِ آن بچه آهو می کند

 

یاد معصومیّت آن بچه آهو .. یادِ تو

کوچه‌های شهر را لبریز «یا هو» می‌کند

 

باد هم مثلِ نگهبانِ دَرَت .. بَدْوِ ورود

غُصّه را از شانه‌های خسته، پارو می‌کند

 

عطر نابی می‌وزد از کوچه باغ مرقدت

هر که می‌آید حرم .. این عطر را بو می‌کند

 

* * * *   * * * *

خادمی می‌گفت که .. آقا به وقت بدرقه ..

دست زائر را پُر از گل‌های شب‌بو می‌کند

 

مریم سقلاطونی



[ چهارشنبه 12 آذر 1393  ] [ 7:31 PM ] [ KuoroshSS ]