ای کاشکی به عالم، تا چشم ...
ای کاشکی به عالم، تا چشم کار می کرد
دل بود و آدم آن را قربان یار می کرد
زین خوبتر چه می شد گر هر نفَس، به جانان
یک جان تازه می شد عاشق نثار می کرد
دل را ببین که نگریخت از حمله ای که آن چشم
بر شیر اگر که می بُرد، بی شک فرار می کرد
جان را به زلف، جانان از دست من بدَر برد
دلبر اگر نمی شد این دل چه کار می کرد؟
گر مرغ دل ز جانان دزدیدمی چه بودی
تا شاهباز چشمش از نو شکار می کرد
شورای دولت عشق فاتح اگر نمی شد
جمهوری دلم را غم تار و مار می کرد
دلبر اگر دلم را می خواند بنده، هرچند
آزادی است دینم، دل افتخار می کرد
باران دیده ی من در فصل دوری او
صحرای سینه ام را، چون لاله زار می کرد
ابوالقاسم الهامی (لاهوتی)
[ پنج شنبه 13 آذر 1393 ] [ 9:42 AM ] [ KuoroshSS ]