می‌سوزم و می‌سازم

 

چون نِیْ ز جدایی‌ها گوینده لبی دارم

دور از تو ز هجرانت رنج و طلبی دارم

 

با یادِ رُخت چون شمع می‌سوزم و می‌سازم

زین سوز و گداز آخر بنگر چه شبی دارم

 

یک دم نظری بنما ای ماهِ جهان آرا

از هجر رخت شب‌ها سوزنده شبی دارم

 

از بهر دل مسکین ای دوست بیا بنشین

زان لعل لب نوشین من هم طلبی دارم

 

ای باد صبا برگو با آن مه سنگین دل

کز حسرت دیدارت جانی به لبی دارم

 

بنگر که منِ مجنون آواره به هر هامون

صد چاک ز هجرانت بر تن قَصَبی دارم

 

«خُرّم» ز غزل گویی این نکته یقینم شد

بر نخلِ سخن من هم شیرین رطبی دارم

 

علی‌اکبر ثقفی (خُرّم)



[ شنبه 15 آذر 1393  ] [ 7:02 AM ] [ KuoroshSS ]