معلوم بود آقای ما را زهر دادند

 
نیلی ترین رنگها بر پیکرش بود
معلوم بود امروز روزِ آخرش بود
 
معلوم بود آقای ما را زهر دادند
وقتی که می آمد عبایش بر سرش بود
 
دستی به پهلوی پُر از درد خودش داشت
بر شانه ی دیوار دست دیگرش بود
 
دختر ندارد تا که دستش را بگیرد
پس لاأقل ای کاش آنجا خواهرش بود
 
پا شد خودش را جمع کرد اما زمین خورد
این ضعف خیلی مایه ی درد سرش بود
 
اصلا زمین خوردن برای او طبیعی ست
از بس که دنبال صدای مادرش بود
 
در حجره ی بی فرش خود افتاده بود و
تصویری از گودال در چشمِ ترَش بود
 
می گفت یا جدّا "چرا خاکت نکردند"
حتی "کفن بر جسم صد چاکت نکردند"
 
علی اکبر لطیفیان


[ دوشنبه 1 دی 1393  ] [ 9:58 PM ] [ KuoroshSS ]