عقل و جنون

 
مرز در عقل و جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است
 
عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بُهت مردم
 
گیسویت تعزیتی از رؤیا
شب طولانی خون تا فردا
 
خون چرا در رگ من زنجیر است
زخم من تشنه تر از شمشیر است
 
مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
 
عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاریست مگو سَهو شده
 
من و رسوایی و این بار گناه
تو و تنهایی و آن چشم سیاه
 
از من تازه مسلمان بگذر
بگذر از سر پیمان بگذر
 
دین دیوانه بدین عشق تو شد
جاده ی شک به یقین عشق تو شد
 
مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
 
افشین یداللّهی



[ دوشنبه 8 دی 1393  ] [ 4:51 PM ] [ KuoroshSS ]