آتش در نیستان

 

یک شب آتش در نِیِستانی فتاد

سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد

 

شعله تا سرگرم کار خویش شد

هر نِی‌ْای شمعِ مزار خویش شد

 

نِیْ به آتش گفت: کاین آشوب چیست؟

مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟

 

گفت آتش بی‌سبب نفروختم

دَعْویِ بی‌معنی‌ات را سوختم

 

زان که می‌گفتی نِیَم با صد نُمود

همچنان در بندِ خود بودی که بود

 

با چنین دَعْویٖ، چرا ای کم عیار

برگ خود می‌ساختی هر نوبهار

 

مرد را دردی اگر باشد خوش است

دردِ بی‌دردی علاجش آتش است

 

مجذوب علی‌شاه همدانی



[ دوشنبه 21 دی 1394  ] [ 9:33 PM ] [ KuoroshSS ]