مشاعره (محفل سیزدهم)

 

دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است

بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی

 

 

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آنکه یوسف به زر ناسِرِه بفروخته بود

 

 

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

 

 

عشق می ورزم و امید که این فنّ شریف

چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود

 

 

دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت

سببی ساز خدایا که پشیمان نشود

 

 

دورم به صورت از در دولت سرای تو

لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم

 

 

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان

قال و مقال عالمی می کشم از برای تو

 

 

وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم

شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم

 

 

مِی خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار

این موهبت رسید ز میراث فطرتم

 

 

من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

 

 

یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن

گردد شَمامِه ی کرَمش کارساز من

 

 

نقشی بر آب می زنم از گریه حالیا

تا کی قرین حقیقت شود مجاز من

 

 

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد

بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد

 

 

دلی که غیب نُمایَست و جام جم دارد

ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد



[ جمعه 26 دی 1393  ] [ 1:22 PM ] [ KuoroshSS ]