چرا تو ای شکسته دل خدا خدا نمیکنی؟
چرا تو ای شکسته دل، خدا خدا نمیکنی؟
خدای چاره ساز را، چرا صدا نمیکنی؟
به هر لبِ دعای تو، فرشته بوسه میزند
برای درد بیامان، چرا دعا نمیکنی؟
ز پرنیان بسترت، شبی جدا نبودهای
پرند خواب را ز خود، چرا جدا نمیکنی؟
به قطره قطره اشک تو، خدا نظاره میکند
به وقت گریهها چرا خدا خدا نمیکنی؟
سحر ز باغ نالهها، گل مراد میدمد
به نیمه شب چرا لبی به ناله وا نمیکنی؟
دلِ تو مانده در قفس، جدا ز آشیان خود
پرندهی اسیر را چرا رها نمیکنی؟
ز اشک نقره فام خود، به کیمیای نیمه شب
مسِ سیاهِ قلب را چرا طلا نمیکنی؟
به بندِ کبر و ناز خود، از آن اسیر ماندهای
که روی عجز و بندگی به کبریا نمیکنی؟
[ سه شنبه 29 دی 1394 ] [ 7:54 PM ] [ KuoroshSS ]