خواهر سلطان عالم کار سلطان می‌کند

 

تو مسیحا زاده امّا دختر موسی شدی

مریم قِدّیسه‌ی ذرّیّه‌ی طاها شدی

 

یک نخی از چادرت مانند کعبه محترم

قبله‌ی عرشی‌ترین سجّاده‌ی دنیا شدی

 

بوسه بر دست تو بر سادات واجب می‌شود

چون ستون عصمتُ الله بَنِی الزَّهرا شدی

 

در میان شوره‌زار قم بهشتی ساختی

مثل کوثر آمدی جوشیدی و دریا شدی

 

جانماز غرق نورت گوشه‌ی عرش خداست

در تقرُّب بر خدا بالاتر از بالا شدی

 

وحی نازل بر لبانت استناد هر حدیث

مثل بِنْتُ الْمُصطفی صدّیقه‌ی کبری شدی

 

پیش پایت دیدنی باشد قیام موسوی

با جلال فاطمی خاتون بی‌همتا شدی

 

ناز چشمان تو و ذِکْرِ فِدَاهای پدر

کو رسول الله بیند ثانی زهرا شدی

 

خواهر سلطانِ عالم کارِ سلطان می‌کند

بر حسینِ خانواده زینبِ کبری شدی

 

خنده‌ی معصوم تو آرامشِ جانِ رضا

بهترین تمکین قلبت صوت قرآن رضا

 

از همان اوّل دلت گشته گرفتار رضا

بین صحن چشمهایت نقش رخسار رضا

 

جنس بی‌قیمت که جایش در حریم یار نیست

عشق تو باشد متاع ناب بازار رضا

 

یوسف بازار ما چون پرده بردارد ز رخ

عاشقی چون تو فقط باشد خریدار رضا

 

در تمام عرضه‌های بندگی پاک تو

همچنان آیینه‌ای پیداست رفتار رضا

 

تا میان خطبه ها تفسیر قرآن می‌کنی

کاملا باشد کلامت عین گفتارِ رضا

 

آمدی تا پرچم معشوق بر شانه کشی

در حریم عاشقی باشی علمدار رضا

 

هر که عمری خاک بوسی حریمت را کند

تا قیامت می‌شود محرم به اسرار رضا

 

ای کریمه چاره‌ای کن لحظه ی جان دادنم

دیده‌ام روشن شود هنگام دیدار رضا

 

روز محشر چون گنه گردد گریبان گیر من

آبرو داری بود کار تو و کار رضا

 

دلخوشم خاک حریم تو نشسته بر سرم

خاکساری تو می‌گردد شفیع محشرم

 

تا که دل را آهِ سینه راهی قم می‌کند

با نگاهی بر ضریحت دست و پا گم می‌کند

 

آه چون از دل برآید کار آتش می‌کند

بی‌محابا رخنه‌ای در جان هیزم می‌کند

 

آن ضریحی که بُوَد گرم طوافش جبرئیل

حضرت حق قبله‌ی حاجات مردم می‌کند

 

هر که دارد عقده در دل یادِ قبری گمشده

هر سه شنبه در حریمت نذر گندم می‌کند

 

با سلامی نم نمِ اشک از دو دیده می‌چکد

کاسه‌ی خالی ما لبریز از خُم می‌کند

 

نیمه شب‌ها در حرم تا صحن گردی می‌کنم

ناگهان دل یاد قبله گاه هفتم می‌کند

 

لفظ خواهر گوئیا مأنوس گشته با بلا

خون زینب در رگان تو تلاطم می‌کند

 

کس ندیده تا به حالا خواهری گیسو پریش

جستجوی یار زیر نیزه و سُم می‌کند

 

با وجودی که حدودِ مَقْتَلش را دیده بود

باز هم جسم عزیزِ مادرش گم می‌کند

 

قاسم نعمتی



[ جمعه 10 بهمن 1393  ] [ 9:28 PM ] [ KuoroshSS ]