کار شد سخت، مگر بخت کند یاری ما
نیست او را سر مویی سر سودایی ما
کار شد سخت، مگر بخت کند یاری ما
تا به آهوی خُتَن نسبت چشمت دادند
شُهره گردید به هر شَهر خطاکاری ما
گر بدادیم بهای دهنت نقد روان
سود بردیم که شد هیچ خریداری ما
همه شب تا به سحر از غم رویت شادیم
به امیدی که بیایی تو به غمخواری ما
چند آزار دل ما دهی ای راحت جان
راحت جان مگرت هست دل آزاری ما؟
تو که چون سرو ز آسیب خزان آزادی
چه غمی باشدت از حال گرفتاری ما؟
چشم فَتّان تو را دوش بدیدم در خواب
ای بسا فتنه که برخواست ز بیداری ما
شاطر عباس صبوحی قمی
[ دوشنبه 13 بهمن 1393 ] [ 9:42 PM ] [ KuoroshSS ]