خسته از سرکشی نفس ز حق بی خبرم
گرچه آلوده تن و نامه سیاه آمده ام
کن عنایت که به امید نگاه آمده ام
حرمت کعبه ی عشق و نِگهَت چشم خدا
به طواف حرَمت غرقِ گناه آمده ام
خسته از سرکشیِ نَفسِ ز حق بی خبرم
شب ظلمانی ام و در پی ماه آمده ام
نکند روی بگردانی و راهم ندهی
که به امیدِ نگاه، این همه راه آمده ام
همه ی حاجت من دیدن رخسار شماست
«من بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ام»
همه ی هستی من اشک غم کربُبَلاست
زان سبب محضرتان جامه سیاه آمده ام
کربلا، کرب و بلا در دل ما ساخته است
کز غمش با شَرَر و شعله ی آه آمده ام
ناصر شهریاری
[ چهارشنبه 15 بهمن 1393 ] [ 5:14 PM ] [ KuoroshSS ]