دلی از بند غم آزاد دارم

 

دلی از بند غم آزاد دارم

ز عمق سینه ام فریاد دارم

فتاده در سرم شور زیارت

هوای پنجره فولاد دارم

اگر آهوی حیرانم رضا جان

خوشم مانند تو صیاد دارم

خدا داند که من چه خاطراتی

میان صحن گوهرشاد دارم

 

خراسان را همیشه خاک بوسم

غلامِ حضرتِ شمسُ الشُّموسَم

 

چو زائر می شوم در مشهد تو

نظر تا می کنم بر مرقد تو

کبوتر می شوم پر می گشایم

که بنشینم به روی گنبد تو

برایم دانه می ریزی و من هم

شوم مدیون لطف بی حد تو

ندیدم تا به حالا سائلی را

که گوید دیده ام دست رد تو

 

دوباره بر گدایت رأفتی کن

مرا مهمان خان حضرتی کن

 

دل زائر اگر بشکست اینجا

به قدر و قیمتش پیوست اینجا

اگر مهمان تازه وارد آید

برایش سفره ای پهن است اینجا

مدینه رفته ها گویند عطری

ز شهر یاس سرشار است اینجا

 

ضریحت می دهد بوی مدینه

دلم را می کشد سوی مدینه

 

منم که عاشق کوی رضایم

خراب و مست از جوی رضایم

به زلف او گره خورده دل من

اسیر بوی گیسوی رضایم

دخیل ضامن آهو بمانم

من آن آواره آهوی رضایم

میان زائرانش رو سیاهم

که من شرمنده ی روی رضایم

 

اگر آقا کند بر ما دعایی

شوم با لطف او کربُبَلایی

 

به دور از تربت مخفی مادر

دمادم غصه خوردی ای رضا جان

برای دیدن روی جوادت

تو ساعت ها شمردی ای رضا جان

همه زخم زبان هایی که خوردی

میان سینه ات بردی رضا جان

 

خدا را شُکر که تیری نخوردی

به گودالی تو شمشیری نخوردی

 

 

رضا رسول زاده



[ چهارشنبه 15 بهمن 1393  ] [ 6:26 PM ] [ KuoroshSS ]