یک گل ز باغ دوست کسی بو نمی کند

 
یک گل ز باغ دوست، کسی بو نمی کند
تا هرچه غیر اوست، به یک سو نمی کند
 
روشن نمی شود ز رَمَد، چشم سالکی
تا از غبارِ میکده، دارو نمی کند
 
گفتم: ز شیخ صومعه کارم شود درست
گفتند: او به دُرد کشان خو نمی کند
 
گفتم: روَم به میکده، گفتند: پیرِ ما
خوش می کشد پیاله و خوش بو نمی کند
 
رفتم به سوی مدرسه، پیری به طنز گفت:
تب را کسی علاج، به طنزو نمی کند
 
آن را که پیرِ عشق، به ماهی کند تمام
در صد هزار سال، ارسطو نمی کند
 
کرد اکتفا به دنیی دون خواجه، کاین عروس
هیچ اکتفا به شوهری او نمی کند
 
آن کو نوید آیه ی «لَاتَقنَطُوا» شنید
گوشی به حرفِ واعظِ پُرگو نمی کند
 
زرق و ریاست، زهدِ «بهائی»، وگرنه او
کاری کند که کافرِ هندو نمی کند
 
شیخ بهائی


[ پنج شنبه 16 بهمن 1393  ] [ 1:04 PM ] [ KuoroshSS ]