سند غربت علی
بلبل چو یاد میکند از آشیانهاش
خون میچکد ز زمزمهی عاشقانهاش
هرگز ز یاد بلبل عاشق نمیرود
مشت پری که ریخته از آشیانهاش
آتش، دمی ز شاخهی گل دست برنداشت
حتی نکرد رحم به حال جوانهاش
گلچین روزگار - که دستش شکسته باد -
بازوی گل کبود شد از تازیانهاش
دشمن شکست حرمت آن در که جبرئیل
بوسیده بود از سر مِهر، آستانهاش
چون پای دشمنان علی در میانه بود
آتش، گرفت حلقهصفت در میانهاش
آن آتشِ مدینهْ گدازی که شد بلند
در کربلا ز خیمهی زینب زبانهاش
دیگر برای فاطمه، دستی نمانده است
در زیر بار درد شکستهست شانهاش
چون دید تربتش، سند غربت علیست
پنهان نگاه داشت ز چشم زمانهاش
صبر علی تمام شد، آن لحظهای که دید
باید به دست خاک سپارد شبانهاش
شبهای بیستاره علی را به یاد داشت
وآن کودکان کوچک از پی روانهاش
شبها که لب به ذکر و مناجات میگشود
جز مرغ حق نبود کسی همترانهاش
با جان ما سرشته خدا، مهر فاطمه
وز دل، نرفتنیست غم جاودانهاش
یک لحظه بی خروش و تلاطم نبوده است
طوفانی است بحر غم بیکرانهاش
محمدعلی مجاهدی