مشاعره، محفل پانزدهم
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم
وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
مُروّت گرچه نامی بی نشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی
نیازی عرضه کن بر نازنینی
یا رب آن آهوی مشکین به خُتَن باز رسان
وان سَهی سَروِ خرامان به چمن باز رسان
وان سَهی سَروِ خرامان به چمن باز رسان
نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
خود پسندی جان من برهان نادانی بود
خود پسندی جان من برهان نادانی بود
دامنی گر چاک شد در عالَم رِندی چه باک
جامه ای در نیک نامی نیز می باید درید
جامه ای در نیک نامی نیز می باید درید
در ره او چو قلم گر به سَرم باید رفت
با دل زخم کِش و دیده ی گریان بروم
با دل زخم کِش و دیده ی گریان بروم
من این مُراد ببینم به خود که نیمه شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی
به جای اشک روان در کنار من باشی
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاشَ لِله که روم من ز پی یار دگر
حاشَ لِله که روم من ز پی یار دگر
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
تاب بنفشه می دهد طُرِّه ی مُشک سای تو
پرده ی غنچه می درد خنده ی دلگشای تو
پرده ی غنچه می درد خنده ی دلگشای تو
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاکِ کویِ دوست به فردوس ننگریم
با خاکِ کویِ دوست به فردوس ننگریم
میل رفتن مکن ای دوست دَمی با ما باش
بر لب جوی طَرَب جوی و به کف ساغر گیر
بر لب جوی طَرَب جوی و به کف ساغر گیر
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست
بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع
بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع
[ پنج شنبه 23 بهمن 1393 ] [ 4:15 PM ] [ KuoroshSS ]