برگ شقایق
یاری ز که جوید؟ دلِ من، یار ندارد
یک مَحرم و یک رازنگهدار ندارد!
با دیدن سوز دلِ من در چمن و باغ
با داغ دل لاله، کسی کار ندارد
باید سر و کارش طرف چاه بیفتد
یوسف که در این شهر، خریدار ندارد
از گریهی پنهان علی در دل شبها
پیداست که دل دارد و، دلدار ندارد
در گلشن آتشزدهی عصمت و ایثار
پرپر شدن غنچه که انکار ندارد
با فِضّه بگویید بیایَد، که در این باغ
نیلوفر بیمار، پرستار ندارد
بر حاشیهی برگ شقایق بنویسید:
گل، تاب فشار در و دیوار ندارد
محمدجواد غفورزاده
[ یک شنبه 26 بهمن 1393 ] [ 9:30 PM ] [ KuoroshSS ]