. . . دست منست و دامنت
من نروم ز پیش تو، دستِ منست و دامنت
نوشِ منست، نیشِ تو، دستِ منست و دامنت
خواه مرا به تیر زن، خواه بِبُر سرم ز تن
دست ندارم از تو من، دستِ منست و دامنت
چون شوم از تو من جدا، دامن تو کنم رها
از بَرِ تو کجا روم، دست منست و دامنت
بندگی تو بس مرا، ذکر تو هم نفس مرا
نیست به جز تو کس مرا، دست منست و دامنت
عشق تو رهبر منست، لطف تو یاور منست
دست تو بر سر منست، دست منست و دامنت
چشم منست و روی تو، گوشم و گفتگوی تو
پای منست و کوی تو، دست منست و دامنت
روی دل است سوی تو، قوت دل است بوی تو
مستیم از سبوی تو، دست منست و دامنت
قوت روان من تویی، گنج نهان من تویی
جان جهان من تویی، دست منست و دامنت
حُسنِ تو بوستان من، روی تو گلستان من
مهر تو مهر جان من، دست منست و دامنت
مِهر تو است جان من، ذکر تو و زبان من
وصف تو و بیان من، دست منست و دامنت
فیض بس است گفتگو، بَرجَه و دامنش بجو
چون به کف آوری بگو، دست منست و دامنت
فیض کاشانی