. . . دست منست و دامنت

 

من نروم ز پیش تو، دستِ منست و دامنت

نوشِ منست، نیشِ تو، دستِ منست و دامنت

 

خواه مرا به تیر زن، خواه بِبُر سرم ز تن

دست ندارم از تو من، دستِ منست و دامنت

 

چون شوم از تو من جدا، دامن تو کنم رها

از بَرِ تو کجا روم، دست منست و دامنت

 

بندگی تو بس مرا، ذکر تو هم نفس مرا

نیست به جز تو کس مرا، دست منست و دامنت

 

عشق تو رهبر منست، لطف تو یاور منست

دست تو بر سر منست، دست منست و دامنت

 

چشم منست و روی تو، گوشم و گفتگوی تو

پای منست و کوی تو، دست منست و دامنت

 

روی دل است سوی تو، قوت دل است بوی تو

مستیم از سبوی تو، دست منست و دامنت

 

قوت روان من تویی، گنج نهان من تویی

جان جهان من تویی، دست منست و دامنت

 

حُسنِ تو بوستان من، روی تو گلستان من

مهر تو مهر جان من، دست منست و دامنت

 

مِهر تو است جان من، ذکر تو و زبان من

وصف تو و بیان من، دست منست و دامنت

 

فیض بس است گفتگو، بَرجَه و دامنش بجو

چون به کف آوری بگو، دست منست و دامنت

 

 

فیض کاشانی



[ سه شنبه 26 اسفند 1393  ] [ 8:26 AM ] [ KuoroshSS ]