ستاره بازیگر
تا گریزان گشتی ای نیلوفری چشم از برم
در غمت از لاغری چون شاخهی نیلوفرم
تا گرفتی از حریفان جام سیمین چون هلال
چون شفق خونابهی دل میچکد از ساغرم
خفتهام امشب ولی جای من دل سوخته
صبحدم بینی که خیزد دودِ آه از بسترم
تار و پود هستیَم بر باد رفت اما نرفت
عاشقیها از دلم دیوانگیها از سرم
شمع لرزان نیستم تا مانَد از من اشکِ سرد
آتشی جاوید باشد در دلِ خاکسترم
سرکشی آموخت بخت از یار یا آموخت یار
شیوهی بازیگری از طالعِ بازیگرم؟
خاطرم را اُلفتی با اهل عالم نیست نیست
کز جهانی دیگرند و از جهانی دیگرم
گرچه ما را کارِ دل محروم از دنیا کند
نگذرم از کارِ دل وز کارِ دنیا بگذرم
شعر من رنگِ شب و آهنگِ غم دارد «رهی»
زانکه دارد نسبتی با خاطرِ غم پرورم
رهی معیری
[ پنج شنبه 6 فروردین 1394 ] [ 8:21 AM ] [ KuoroshSS ]