سینه‌ای کز معرفت گنجینه‌ی اسرار بود

 

سینه‌ای  کز معرفت گنجینه‌ی اسرار بود

کی سزاوارِ فشار آن در و دیوار بود

 

طورِ سینای تجلّی مشعلی از نور بود

سینه‌ی سینای عصمت مُشتعِل از نار بود

 

آنکه کردی ماهِ تابان پیش او پهلو تهی

از کجا پهلوی او را تابِ آن آزار بود

 

گردشِ گردونِ دون  بین کز جفای سامری

نقطه‌ی پرگارِ وحدت ، مرکزِ مِسمار بود

 

ناله‌ی بانو زد اندر خرمنِ هستی شرر

گویی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود

 

صورتی نیلی شد از سیلی که چون سیل سیاه

روی گیتی زین مصیبت تا قیامت تار بود

 

شهریاری شد به بندِ بنده‌ای از بندگان

آنکه جبریلِ امینش بنده‌ی دربار بود

 

از قفای شاه، بانو، با نوایی جان گداز

تا توانایی به تن، تا قوَّتِ رفتار بود

 

گرچه بازو، خسته شد وز کار دستش بسته شد

لیک پای همّتش بر گنبدِ دَوّار بود ...

 

آیت الله غِرَوی اصفهانی



[ شنبه 8 فروردین 1394  ] [ 3:51 AM ] [ KuoroshSS ]