مهرِ خوبان

 

مِهرِ خوبان دل و دین از همه بی‌پروا بُرد

رُخِ شطرنج نَبُرد  آنچه رخ زیبا برد

 

تو مپندار که مجنون، سَرِ خود مجنون گشت

از سَمَک تا به سَماکش کِشِشِ لیلیٰ برد

 

من به سرچشمه‌ی خورشید نه خود بردم راه

ذرّه‌ای بودم و مهر تو مرا بالا برد

 

من خَسِ بی‌سر و پایم که به سیل افتام

او که می‌رفت مرا هم به دلِ دریا برد

 

جامِ صَهْبا ز کجا بود مگر دست که بود

که در این بزم بگردید و دلِ شیدا برد

 

خَمِ ابروی تو بود و کفِ مینوی تو بود

که به یک جلوه زِ من نام و نشان یکجا برد

 

خودت آموختی‌ام مهر و خودت سوختی‌ام

با برافروخته رویی که قرار از ما برد

 

همه یاران به سر راه تو بودیم ولی

خَمِ ابروت مرا دید و زِ من یغما برد

 

همه دل باخته بودیم و هراسان که غمت

همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد

 

علّامه سیّد محمّد حسین طباطبائی

رحمة الله علیه



[ چهارشنبه 12 فروردین 1394  ] [ 8:14 AM ] [ KuoroshSS ]