زهرا مرا چقدر بدهکار میکنی
بانو سه ماهِ منتظرِ این دقیقهام
مشغول کار خانه شدی، خوش سلیقهام!؟
زهرا مرا چه قدر بدهکار میکنی!؟
داری برای دل خوشیام کار میکنی؟
در این سه ماه، آب شدم، امتحان شدم
با هر صدای سرفهی تو نصفه جان شدم
با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت
با اولین تبسم تو، گریهام گرفت
این بوی نانِ داغ به من جانِ تازه داد
حتی به پلکهای حسن، جان تازه داد
زحمت نکش! هنوز سرت درد میکند
باید کمک کنم، کمرت درد میکند
آئینهی پُر از تراکم، احتیاط کن!
فکری به حال و روز بدِ کائنات کن
تا کهنه زخم بازوی تان تیر میکشد
دستاس خانه، آه نفس گیر میکشد
از دست تو، به آه شکایت بیاورم
نگذاشتی طبیب برایت بیاورم
با اینکه اهلِ صحبت بیپرده نیستم
راضی به رنج دستِ ورم کرده نیستم
جارو نکش! که فاطمه جان درد میکشم
دارم شبیه پهلوی تان درد میکشم
جارو نکش! که عطر بهشت است میبری
رویِ مرا زمین نزن این روز آخری
باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست
ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست
گیرم که گرد گیری امروز هم گذشت ...
فصل بهار آمد و این سوز هم گذشت ...
آشفته خانهی جگرم را چه میکنی!؟
خاکی که ریخته به سرم را چه میکنی!؟
زهرا به جای نان، غم ما را درست کن
حلوای ختم شیرِخدا را درست کن
مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری!
دست شکسته جانب دستاس میبری!؟
جانِ علی بگو که تو با این همه تََبَت !
شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت!؟
شُستی تن حسین و حسن با کدام دست!؟
آماده کردهای تو کفن با کدام دست!؟
حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه
از تشنگیِّ لبِ پسرت سوخت فاطمه
حرف از کفن شد و کفنت ناله زد حسین
خونابههای پیرهنت ناله زد حسین
حسن لطفی