شانه‌ی زخمی‌ات از عشق حکایت دارد

 

برقِ چشمانِ تو بر ظلمتِ میدان تابید

کوه لرزید و به یُمْنِ قدمت ویران شد

 

خوب فهمید خودش تیغِ علی یعنی چه

آنکه از دیدن شمشیر دودَم عُریان شد!

 

تیغ در مرحله‌ی آخر تعریف علیست

پدرم گفت از این وصف کمی دلگیر است

 

همه‌ی زندگی‌ات بوی عطوفت دارد

چه کسی گفته علی یکسره با شمشیر است؟!

 

از علی گفتم ویک بند جسارت کردم

کاش میشد بزنم از بدنم دستم را

 

کاش قصّاب جوانمرد تو باشم آقا

تا به دستم بزنی خوب‌ترین مرهم را

 

پدرم گفت خدا را به خدا در عالم

آنکه اوّل به تو رو کرد فقط می‌فهمد

 

شانه‌ی زخمی‌ات از عشق حکایت دارد

پینه‌ی دست تورا مَرد فقط می‌فهمد

 

پدرم گفت همانند پیمبر هستی

جان خود می‌دهی و مالِ امانت را نَه

 

پدرم گفت چه بسیار یلان از دستت

تیغ خوردند ولی زخم زبانت را نه

 

هرکسی پیش من از وصف خدا می‌گوید

اصلاً انگار فقط از تو به من می‌گوید

 

پدرم گفت نبی در شب معراج شنید

که شبیه تو خداوند سخن می‌گوید

 

پدرم گفت پس از مرگ پیمبر دیگر

هرکسی مُدّعی دین پیمبر شده بود

 

فصل افراط شد و خانه نشینت کردند

از علی هرکسی انگار علی‌تر شده بود

 

پشت هم زخم زبان خوردی و ساکت ماندی

چقدَر خوبی ناگفته به مردم کردی

 

چقدَر حرف که پشت سرتو گفتند و

صبر کردی و به یک شهر تبسّم کردی

 

پدرم روز پدر گفت برایم از تو

تا از این پس پسرش هم پِیِ راهش باشد

 

پدرم زندگیم بوده وُ من می‌خواهم

که فقط دست خودت پشت و پناهش باشد

 

محسن کاویانی



[ پنج شنبه 13 فروردین 1394  ] [ 5:06 PM ] [ KuoroshSS ]