زن
گرچه در بازار هستی زیب گوهرهاست زن
کی گهر را قدر او باشد که خود دریاست زن
یا ز دریایی کجا آید دگر دریا پدید
باز کم باشد که گویی بحر گوهرزاست زن
تا نشانی باشد از اسرار پنهان بهشت
آشکارا رحمتی از عالم بالاست زن
نازنینی کو به هر جا عاشقی را مظهر است
روح پرور مادری یا یار روح افزاست زن
عقل تاج پادشاهی داد بر سلطانِ عشق
عشق فرمان داد بر هندوی جان مولاست زن
دست او میگیرد از آئینهی دلها غبار
زندگی را پیش چشم همسرش معناست زن
در زلال زمزم عشقش بشوید شوی را
نیست گر جان آفرین حقّا که جان بخش است زن
شاخهی سبز و گل زیبا به هم زیباترند
شاخهی سبز است مرد و آن گل زیباست زن
پیش دانا در شرافت مرد و زن را فرق نیست
زانکه در اصل از زنان مائیم و باز از ماست زن
عزّت زن را اگر میخواهی از اسلام پرس
ورنه در معیار بیدینان همان کالاست زن
گفت پیغمبر که جنّت زیر پای مادر است
در کدامین مکتب دنیا چنین والاست زن
نیز فرمودهست نادان چیره بر زن میشود
وانگهی از دلربایی چیره بر داناست زن
اشک زینب چیزی از خون برادر کم نداشت
پاسدار نهضت خونین عاشوراست زن
نغمهی شیرین تر از لالا نمیداند «حنیف»
پیش این صرّاف، کَنْزِ لؤلؤ لالاست زن
محمّد حنیفه نژاد
