وقتی بساط گریه مهیا نمی شود
وقتی بساط گریه مُهیّا نمی شود
وقتی که بُغض بین گلو جا نمی شود
وقتی تمام شب به درِ خانه ی کریم
در می زند گدا و دری وا نمی شود
وقتی که واژه های غزل هم اگر رسید
در پیش تو ردیف شود امّا نمی شود
وقتی کسی ز غربت و از درد بی کسی
سر می زند به کوه و دیوانه می شود
وقتی جوابِ دلِ مجنونِ بی قرار
آید ز سمتِ خانه ی لیلا، نمی شود
وقتی پس از معاینه ها گویدت طبیب
این قلب مرده است مداوا نمی شود
وقتی که انتظارِ سَحَر می کُشد تو را
با این شبِ دراز که فردا نمی شود
وقتی به دورِ بسترِ مرگِ دلت همه
گویند خوب می شود امّا نمی شود
وقتی که از خجالتِ ارباب، چشم تو
حتّی گشوده بهر تماشا نمی شود
یک راه مانده بهر تو، آن هم زیارت است
مشهد برو که کار تو اینجا نمی شود
دستت بزن به دامن سلطان که هر جواب
از او شنیده می شود إلّا "نمی شود"
[ چهارشنبه 26 فروردین 1394 ] [ 8:39 PM ] [ KuoroshSS ]