مرغ دریا

 

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت

درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

 

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد

تنه‌ای بر درِ این خانه‌ی تنها زد و رفت

 

دل تنگش سَرِ گل چیدن ازین باغ نداشت

قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

 

مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت

گشت و فریادکشان بال به دریا زد و رفت

 

چه هوایی به سرش بود که با دستِ تُهی

پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت

 

بس که اوضاع جهان درهم و ناموزون دید

قلم نَسْخْ برین خطِّ چلیپا زد و رفت

 

دل خورشیدی‌اش از ظلمت ما گشت ملول

چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت

 

همنوای دل من بود به تنگام قفس

ناله‌ای در غم مرغان هم‌آوا زد و رفت

 

هوشنگ ابتهاج (سایه)



[ جمعه 28 فروردین 1394  ] [ 7:01 PM ] [ KuoroshSS ]