در سپهر خاطر ما آفتابی دیگر است
در رخ پیران روشندل شبابی دیگر است
ساغر مردان حق پُر از شرابی دیگر است
گرچه از مردم جدا بودن عذابِ زندگی ست
لیک خود دیدار نامحرم عذابی دیگر است
می رسد از کاروانِ عُمر ما بانگِ رحیل
با تو گوید رهنوردان را شتابی دیگر است
از سفیهان گر شنیدی یاوه ای غمگین مباش
ژاژ خایان را سکوتِ ما جوابی دیگر است
کاتبِ حقّ یک زمان از فعلِ ما غافل نماند
در کتاب آفرینش خود حسابی دیگر است
دلپذیرِ اهل معنی نیست نقشِ زندگی
نکته سنجان را در این ره انتخابی دیگر است
روح من هرگز نفرساید ز ظلمت ها «شفق»
در سپهر خاطر ما آفتابی دیگر است
مجید شفق
[ سه شنبه 8 اردیبهشت 1394 ] [ 6:51 PM ] [ KuoroshSS ]