دیده بر راهم و با گریه کمی آرامم
دیده بر راهم و با گریه کمی آرامم
محتضر، خسته، از این بیکسی ایامم
از همان کودکیام روزی من هجران شد
چهارده سال هم از وصل پدر ناکامم
از تو یک نامه فقط مانده برایم چه کنم؟
شده تسکین به همین نامه کمی آلامم
چقدر خوب شد اینجا سر و کارم افتاد
میهمان قم و این سلسلهی خوش نامم
چشم ناپاک نیفتاده سوی محمل من
فکر آوارگی زینب و شهر شامم
جز سلام، از همه یک بیادبی نشنیدم
سر بازار ندادست کسی دشنامم
داغها دیدم اگر بیکس و تنها نشدم
دست بسته سر هر کوچه تماشا نشدم
عزتم را نشکستند خیالت راحت
غیرتم را نشکستند خیالت راحت
پر خاکی ننشسته است روی چادر من
حرمتم را نشکستند خیالت راحت
مثل کوفه وسط خطبهی من کف نزدند
صحبتم را نشکستند خیالت راحت
دست بر سینه مؤدب همه ره وا کردند
شوکتم را نشکستند خیالت راحت
با لگد باز نکردند در بیت النور
خلوتم را نشکستند خیالت راحت
قم کجا، شام کجا، غربت سادات کجا
سر بر نیزه و دروازهی ساعات کجا
دختر فاطمه، بازار، خدا رحم کند
چادر پاره و انظار خدا رحم کند
ما که از کوچه فقط خاطرهی بد داریم
شود این حادثه تکرار خدا رحم کند
یک زن و قافله و خندهی نامحرمها
بر اسیران گرفتار خدا رحم کند
یک شبه پیر شدی یا ز تنور آمدهای
یک سر و این همه آزار خدا رحم کند
نیزهداران همه مستند نیفتی پایین
حنجرت خوب نگهدار خدا رحم کند
گیسویت کم شده و این جگرم میسوزد
بر من و زلف خم یار خدا رحم کند
ظرف خاکستر یک عده هنوز آتش داشت
شعله افتاد به گلزار خدا رحم کند
دست انداخت یکی پردهی محمل را کند
جلوی چشم علمدار خدا رحم کند
راهمان از گذر برده فروشان افتاد
این همه چشم خریدار خدا رحم کند
زنی از بام صدا زد که کدام است حسین
نوبت من شده اینبار خدا رحم کند
یک نفر گفت اگر بغض علی را داری
سنگ با حوصله بردار خدا رحم کند
قاسم نعمتی