مستی عشق
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نِگه باز به من، مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر از چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظورِ منی
دیگران چون بروند از نظر، از دل بروند
تو چنان در دل من رفته، که جان در بدنی
تو هُمایی و منِ خستهی بیچاره، گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من بَرفِکنی
بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهی میرسدت کِبْر و مَنی
مرد، راضیست که در پای تو افتد چون گوی
تا بدان ساعد سیمینش، به چوگان بزنی
مستِ بیخویشتن از خَمر، ظَلُومست و جَهُول
مستیِ عشق نکو باشد و بیخویشتنی
تو بدین نَعْت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سروِ چمنی
من بَرْ از شاخِ اُمیدت نتوانم خوردن
غالبُ الظّن و یقینم که تو بیخم بِکنی
خوانِ درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی
سعدی
[ جمعه 25 اردیبهشت 1394 ] [ 3:21 PM ] [ KuoroshSS ]