روزگار
ما عاشقیم و خوش تر از این کار کار نیست
یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست
دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟
جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست
فصل بهار، فصل جنون است و این سه ماه
هر کس که مست نیست یقین هوشیار نیست
سنجیده ایم ما، به جز از موی و روی یار
حاصل ز رفت و آمد لیل و نهار نیست
خندید صبح بر من و بر انتظار من
زین بیشتر ز خوی توأم انتظار نیست
دیشب لبش چو غنچه تبسّم به من نمود
اما چه سود زان که به یک گل بهار نیست
فرهاد یاد باد که چون داستان او
شیرین حکایتی ز کسی یادگار نیست
ناصح مکن حدیث، که صبر اختیار کن
ما را به عشق یار ز خویش اختیار نیست
برخیز دلبرا که در آغوش هم شویم
کان یار یار نیست که اندر کنار نیست
امید شیخ بسته به تسبیح و خرقه است
گویا به عفو و لطف تو امیدوار نیست
بر ما گذشت نیک و بد امّا تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست
بگذر ز صید و این دو سه مَه با عماد باش
صیّاد من بهار که فصل شکار نیست
عماد خراسانی
[ جمعه 25 اردیبهشت 1394 ] [ 7:07 PM ] [ KuoroshSS ]
