دریاب مرا ساقی
زان مِی که ز بوی او شوریده و سرمستم
دریاب مرا ساقی والله که چنینَستم
ای ساقی مست من، بنگر به شکست من
ای جسته ز دست من، دریاب کز آن دستم
بشکست مرا دامت، بشکستم من جامت
مستی تو و مستی من بشکستی و بشکستم
ای جان و دل مستان، بستان سخنم بستان
گویی که نِه ای مَحرم، هستم به خدا هستم
پُر کن ز مِیِ پیشین، بنشین بَرِ من بنشین
بنشین که چنین وقتی، در خواب همی جستم
جان و سر تو یارا بر نقد بزن ما را
مفریب و مگو فردا بردارم و بفرستم
والله که بنگذارم، دست از تو چرا دارم
تا لاف زنی گویی کز عربده وارستم
خواهم که ز بادِ مِی، آتش بفروزانی
خواهم که ز آب خود، چون خاک کنی پستم
مولوی
[ شنبه 26 اردیبهشت 1394 ] [ 5:05 PM ] [ KuoroshSS ]