ای خسرو خوبان
ای خسروِ خوبان، شه اورنگِ زمانه
بر جان کِشدم آتش عشق تو زبانه
از فُرقتِ روی مَهَت ای پادشه حُسن
گشته ست ز غم، خونِ دل از دیده روانه
هر روز به فردا بدهی وعده ی دیدار
عمریست که از آمدنت نیست نشانه
عالم همه گردیده ام اندر طلبِ یار
دیدم همه یارند ولی کذب و فسانه
از آمدن و رفتنِ ما نیست مرادی
سودای تو ما را به جهان بود بهانه
ساقی! بدهم ساغری از باده ی وصلش
مطرب! بزن آواز دف و چنگ و چُغانه
«بنده» نبُوَد در سر ما هیچ هوایی
جز دوستیِ گوهرِ آن بحرِ یگانه
[ پنج شنبه 31 اردیبهشت 1394 ] [ 7:23 AM ] [ KuoroshSS ]