ما را تو میشناسی
ما خِیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
ویرانهایم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بینشانیم، ما را تو میشناسی
با هر کسی نگوییم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم، ما را تو می شناسی
آئینهایم و هر چند لب بستهایم از خلق
بس رازها که دانیم، ما را تو میشناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم، ما را تو میشناسی
از ظن خویش هر کس، از ما فسانهها گفت
چون نای بیزبانیم، ما را تو میشناسی
در ما صفای طفلی، نفْسُرد از هیاهو
گلزار بیخزانیم، ما را تو میشناسی
آئینه سان برابر گوئیم هر چه گوئیم
یکرو و یک زبانیم، ما را تو میشناسی
خطِ نِگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم، ما را تو میشناسی
لب بسته چون حکیمان، سرخوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم، ما را تو میشناسی
با دُرْد و صاف گیتی، گه سرخوش است گه غم
ما دُرْدِ غم کشانیم، ما را تو میشناسی
از وادی خموشی راهی به نیکروزیست
ما روزبهْ از آنیم، ما را تو میشناسی
کس رازِ غیر از ما، نشنید بس «امینیم»
بهر کسان اَمانیم، ما را تو میشناسی
سیّدعلی خامنهای (امین)