غزلِ بی پناهی
اگر باران نمی رویاند، نامت، در نگاه من
کجا حُرمت نگه می داشت آتش، بر گناه من
مرا کز کودکی چشم تهی دستی ست، مهمان کن
به خوابی نور بارانِ نگاهت، پادشاه من!
دخیلِ غرفه های استجابت می شود عمری
به امید شفاعت، دست های بی پناه من
به پابوسِ ضریح مهربانی هات می آیم
غریبی می کند امّا دلِ غرق گناه من
امیری کن، مگر بالا کند روزی سرِ خود را
دلِ حسرت نصیب و چشم های رو سیاه من
تمام شعرهایم نذرِ نامِ مادرت، شاید ــ
شود بر آستان بوسی درگاهت گواه من
سید ضیاء الدین شفیعی
[ چهارشنبه 27 خرداد 1394 ] [ 12:12 PM ] [ KuoroshSS ]