که به جز کوی توأم نیست پناه دگری
دادم از دست، دل و دین به نگاه دگری
اشک شبتاب من آمیخت به آه دگری
سوختی جان مرا دوش به یک شعله نگاه
زنده کن، زنده دلم را به نگاه دگری
پای اگر ماند به زنجیر به سر می آیم
که به جز کوی توأم نیست پناه دگری
باش کز مشرق انوار بتابد به کمال
آفتابی ز گریبان پگاه دگری
گرچه در بادیه ی عشق خطرهاست ولی
نرود عاشق دل خسته به راه دگری
کی رود عشق تو از دل، سرم ار رفت به باد
دلِ خونین به تو آرم، که گواه دگری
آسمانا دلم از اختر و ماه تو گرفت
آسمان دگری خواهم و ماه دگری
مشفق کاشانی
[ شنبه 30 خرداد 1394 ] [ 12:15 AM ] [ KuoroshSS ]