بالای سر
یک جذبه ریسمان شد و پای مرا گرفت
یک ابر گریه کرد و دوباره هوا گرفت
افسوس ذکرهای لبم ناشنیده ماند
دادم کبود ماند و گلویِ صدا گرفت
صورت به صورتِ درِ صحنش گذاشتم
در گفت: آهِ گرم کشیدی بیا گرفت
بالای سر نشستم و دیدم که جبرئیل (علیه السلام)
یک پَر گذاشت در صف و از پیش جا گرفت
بالای سر نشستم و دیدم که عاشقی
خواند از فضائلِ تو وُ بعداً عبا گرفت
دیوانهای که عقل طلب کرد از شما
بالای سر نشستم و دیدم عصا گرفت
بالای سر نشستهام و حدس میزنم
پائین پای تو چه کسی را شفا گرفت
پرسیدم از نسیم، کجایی؟ جواب داد
با بوسهای که از لبِ گلدستهها گرفت
سمتِ زیارتم بشتابید چون که اشک
امشب ضریحِ چهرهی ما را طلا گرفت
شیخ رضا جعفری
[ چهارشنبه 3 تیر 1394 ] [ 12:05 AM ] [ KuoroshSS ]