حیف از تو عزیزی که منت یار بخوانم

 

نه صبر به دل مانده نه در سینه قرارم

بگذار چو آتش ز جگر شعله برآرم

 

گر زحمتت افتد که نهی پای به چشمم

بگذار که من چشم به پایت بگذارم

 

حیف از تو عزیزی که مَنَت یار بخوانم

اما چه کنم جز تو کسی یار ندارم

 

خجلت کشم از دیده و از گریه‌ ی عمرم

گر پیشتر از آمدنت جان بسپارم

 

یک لحظه بزن بر رخ من خنده که یک عمر

با یاد لبت خنده کنان اشک ببارم

 

شامم شده تاریک تر از صبح قیامت

روزم شده بی روی تو همچون شب تارم

 

دادند مرا دیده که روی تو ببینم

بی دیدن رخسار تو با دیده چه کارم

 

ای منتظَرِ منتظِران! یوسف زهرا

پاییز شده بی گل روی تو بهارم

 

مهرت نتوان کرد برون از دل «میثم»

گر خصم دو صد بار کشد بر سر دارم

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ جمعه 5 تیر 1394  ] [ 1:46 PM ] [ KuoroshSS ]