بر لب آبم و از داغ غمت می میرم

 

بر لبِ آبم و از داغ لبت می میرم

هر دم از غُصّه ی جانسوز تو آتش گیرم

 

مادرم داد به من درسِ وفاداری را

عشقِ شیرینِ تو آمیخته شد با شیرم

 

بوته ی عشقِ تو کرده ست مرا چون زر ناب

دیگر این  آتشِ غم ها  ندهد  تغییرم

 

اکبرت کشته شد و نوبتم آخر نرسید

سینه ام تنگ شد از بس که بُوَد تأخیرم

 

تا  که  مأمور شدم علقمه  را  فتح  کنم

آیتِ  قهر  بیان  شد  ز  لبِ  شمشیرم

 

سایه ی پرچم تو کرد سرافراز مرا

عشق تو کرد عطا، دولتِ عالمگیرم

 

کربلا کعبه ی عشق است و من اندر احرام

شد در این قبله ی عشّاق دو تا تقصیرم

 

دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد

چشم من داد از آن آبِ روان تصویرم

 

باید  این  دیده  و این دست دهم  قربانی

تا  که  تکمیل  شود  حجّ من و تقصیرم

 

زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک

تا  کنم  دیده  فدا،  چشم  به  راهِ  تیرم

 

وصل شد حال قیامم ز عمودی به سُجُود

بی رکوع است نماز من و این تکبیرم

 

بدنم را به سوی خیمه ی اصغر نبرید

که خجالت زده زان تشنه لبِ بی شیرم

 

تا کند مدحِ ابوالفضل امام سجّاد

نارسا هست «حسان»! شعر من و تقریرم

 

 

 

حبیب الله چایچیان (حسان)



[ دوشنبه 29 تیر 1394  ] [ 8:22 PM ] [ KuoroshSS ]