افسوس

 

کوه عصیان به سر دوش کشیدم افسوس

لذت ترک گنه را نچشیدم افسوس

 

کرم و لطف تو چون سایه به دنبالم بود

من به دنبال دل خویش دویدم افسوس

 

تو مرا فاش به هنگام گنه می‌دیدی

من تو را دیدم و انگار ندیدم افسوس

 

تو ز لطف و کرم خود نبریدی از من

من در امواج گنه از تو بریدم افسوس

 

تو مرا عفو نمودی که به نارم نبری

من ز عفو تو خجالت نکشیدم افسوس

 

خرمن عمر پراکنده شد و رفت به باد

منِ غفلت زده یک خوشه نچیدم افسوس

 

چشم دادی و ندیدم که ندیدم هیهات

گوش دادی نشنیدم نشنیدم افسوس

 

آشنا بودی و نشناختمت در همه عمر

که ز تو، غیرِ تو را می‌طلبیدم افسوس

 

«میثم» از تیر گنه گشته وجودم چو کمان

سرو بودم ولی افسوس خمیدم، افسوس

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ سه شنبه 30 تیر 1394  ] [ 5:38 AM ] [ KuoroshSS ]