دلم لبریز از نور است

 

به ظاهر زائرم اما زیارت را نمی‌فهمم

منِ بیچاره لطفِ آشکارت را نمی‌فهمم

 

تو از من بیشتر مشتاق دیداری و من حتّی

به دل افتادنِ گاه و گدارت را نمی‌فهمم

 

زیارت‌نامه می‌خوانم، دلم از نور لبریز است

«اگرچه گاه معنای عبارت را نمی‌فهمم»

 

تو پروازِ مرا در اوج می‌خواهی و می‌دانی

من از بس در قفس بودم اسارت را نمی‌فهمم

 

به جای غربت تو ازدحام صحن را دیدم

غریبی، آهِ دردِ بی‌شمارت را نمی‌فهمم

 

به هر زائر سه جا سر می‌زنی، دلگرمی‌ام این است

زیارت نه، ولی قول و قرارت را که می‌فهمم

 

 

حسین عباس‌پور



[ جمعه 2 مرداد 1394  ] [ 8:00 AM ] [ KuoroshSS ]