یا رب نظری کآن شاه از پرده بدر آید
یا رب ز غمش تا چند اشکم ز بصر آید
بنشسته سر راهش، شاید ز سفر آید
تا چند بنالم زار شب تا سحر از هجرش
کوکب شمرم هر شب، شاید که سحر آید
هر دم که رخش بینم خواهم دگرش دیدن
بازش نگرم شاید یک بار دگر آید
از دیده نهان اما اندر دل من جایش
او را طلبم هر شب شاید که ز در آید
با کس نتوانم گفت من راز درون خویش
کز دردِ غمِ هجرش دل را چه به سر آید
می سوزم و می سازم از درد فراق اما
تیر غم او بر دل افزون ز شمَر آید
«حیران» به فغان تا کی با مِحنت و غم همدم
یا رب نظری کآن شاه از پرده بدر آید
علاّمه میرجهانی
[ یک شنبه 4 مرداد 1394 ] [ 5:59 AM ] [ KuoroshSS ]