عشق از گوشه‌ی چشمان تو پا می‌گیرد

 

نور حقّ می‌دمد از مشرق سجّاده‌ی تو

چه شکوهی ست در این زندگی ساده‌ی تو

 

می‌روَد از نظرش جَنّت و مُلْک و مَلکوت

آنکه از روز نخستین شده دلداده‌ی تو

 

زمزم و کوثر و تسنیم به وَجْد آمده‌اند

از زلالیِّ مِی و روشنیِ باده‌ی تو

 

هر کسی معجزه‌ی چشم تو را باور کرد

می‌شود بنده ولی بنده‌ی آزاده‌ی تو

 

با کراماتِ نگاهت دلِ هر عاشق را

می‌برد سمتِ خدا روشنیِ جاده‌ی تو

 

 

آمدی تا به جهان نور یقین برگردد

نور ایمان و سعادت به زمین برگردد

 

 

مکّه با مقدم تو عطر بهاران دارد

دیده‌ی روشن تو رحمت باران دارد

 

کعبه بر شانه‌ی لطف تو توکّل کرده

با نفَس‌های مسیحایی تو جان دارد

 

مثل جَدّت تو نهادی حَجَرُ ٱلْأسْوَد را

ور نَه بی‌مرحمتت قامت لرزان دارد

 

هر کسی در دلِ او نورِ وِلایت جاری ست

به کرامات تو وُ چشم تو ایمان دارد

 

از نگاهت همه اعجاز و یقین می‌بارد

چشم‌هایت چقدر تازه مسلمان دارد

 

آیه آیه کلماتِ تو همه روشنی‌اند

خط به خط مُصْحَف تو جلوه‌ی قرآن دارد

 

لحظاتت همه از نور خدا لبریزند

مگر این شوقِ الهی تو پایان دارد

 

 

شب گذشت و سر تو بر روی تربت مانده

در عُرُوجی تو ولی شوقِ عبادت مانده

 

 

با تو هر لحظه‌ی من بوی خدا می‌گیرد

عطرِ اخلاص و مناجات و دعا می‌گیرد

 

بچشان بر دل ما طعم عبودیّت را

سجْده‌هامان به نگاه تو بها می‌گیرد

 

تو ولی‌نعمت ما و همه عبدت هستیم

رحمتِ واسعه‌ات دستِ مرا می‌گیرد

 

تا بَقیعَت دلِ شیدای مرا راهی کن

عشق از گوشه‌ی چشمان تو پا می‌گیرد

 

آنقدر بنده نوازی که دلِ چون من هم

عاقبت تَذْکِره‌ی کرب و بلا می‌گیرد

 

بانیِ روضه‌ی مولایی و باران باران

چشمم از محضر تو اذْن بُکا می‌گیرد

 

 

از تو بر گردن اسلام چه دِیْنی مانده

با فداکاری تو شور حسینی مانده

 

 

رهبرِ جان به کفِ اهل وِلایی آقا

مظهر بی‌بَدَل صبر و رضایی آقا

 

به تو وُ عزّت و ایثار و شُکوهت سوگند

عَلم افراشته‌ی خونِ خدایی آقا

 

بیرق نهضت مولا به روی دوشت

وارثِ سرخی خون شهدایی آقا

 

خطبه‌ی حیدری‌ات کاخِ ستم را لرزاند

دشمن تو نبَرَد راه به جایی آقا

 

کربلا را که تو به کوفه و شام آوردی

همه دیدند که مِصْباحِ هُدایی آقا

 

مُصْحَفِ چشم تو از عشق حکایت دارد

راویِ غیرت و ایمان و وفایی آقا

 

دیده‌ی غرق به خون تو گواهی داده

تو عزادار چهل سال مِنایی آقا

 

اشک هم از غم چشمان تو خون می‌گرید

زائرِ جان به لبِ کرب و بلایی آقا

 

 

چشم‌های تو از آن ظهر قیامت می‌خواند

دم به دم در همه جا داشت مصیبت می‌خواند

 

 

غربت و بی‌کسی قافله یادت مانده

شام اندوه و شبِ هِلْهله یادت مانده

 

خارِ غم چشم تو را باز نشانده در خون

پای زخمی و پُر از آبله یادت مانده

 

در خرابه تو هم از پای نشستی آخر

قامتِ خم شده‌ی نافله یادت مانده

 

زخمِ بی‌مرهم چل روز اسارت آقا

سال‌ها سلسله در سلسله یادت مانده

 

سالیانی ست که این داغ شهیدت کرده

تلخیِ طعنه‌ی صد حَرْمَله یادت مانده

 

 

قاتلت درد و غم و بی‌کسی عاشوراست

سالیانی ست دل زخمی‌ات إِرْبَاً إِرْبٰاست

 

یوسف رحیمی



[ چهارشنبه 21 مرداد 1394  ] [ 10:41 PM ] [ KuoroshSS ]