جز ماجرای عشق در مقتل ندیدم

 

باید بمیرم من برای تو، چرا نه؟

آقا غریبی کن، ولی با آشنا نه

 

ما روز و شب حاجت نگفتیم و گرفتیم

جایی ندیده چشم‌هامان که گدا نه

 

پشت در این خانه‌ایم و چشم بر راه

ما را بکُش امّا نگویی که  شما نه

 

جز ماجرای عشق در مَقتل ندیدم

تو یاد دادی تا بگویم  جز خدا نه

 

من بال‌هایم را به دست تو سپردم

من را ببر امّا به غیر از کربلا نه

 

بر سینه‌ی خود نام زینب (علیها السلام) را نوشتیم

گفتیم آری بر بلا،  بر ادّعا نه

 

زهرا حسینی گفت و ما آتش گرفتیم

بنویسمان  جز در صف دیوانه‌ها نه

 

یحیای ما را تشنه لب گودال بردند

آقا  کفن ای کاش بود  و  بوریا نه

 

***

در کربلا دیدم هنوز اشکِ رباب است

دیدم عروسِ فاطمه (علیها السلام) در آفتاب است

 

حسن لطفی



[ جمعه 24 مهر 1394  ] [ 2:35 PM ] [ KuoroshSS ]