شیشهی عطر
بگذار که این باغ درش گم شده باشد
گُلهای تَرَش برگ و بَرَش گم شده باشد
جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ
گر قاصدک نامهبَرَش گم شده باشد
باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سَحَرش گم شده باشد
بیاختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچهی سیم و زرش گم شده باشد
شب تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قُرصِ قمرش گم شده باشد
چاهیست همه ناله و دشتیست همه گرگ
خوابِ پدری که پسرش گم شده باشد
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشهی عطری که درش گم شده باشد
سعید بیابانکی
[ پنج شنبه 7 آبان 1394 ] [ 9:42 PM ] [ KuoroshSS ]