آب حیات من است خاک سر کوی دوست

 

آب حیات من است خاک سر کوی دوست

گر دو جهان خُرّمی‌ست ما و غم روی دوست

 

وِلوِله در شهر نیست جز شکن زلف یار

فتنه در آفاق نیست جز خَم ابروی دوست

 

داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار

مرهم عشّاق چیست زخم ز بازوی دوست

 

دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا

گوش من و تا به حشر حلقه‌ی هندوی دوست

 

گر مُتفرّق شود خاک من اندر جهان

باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست

 

گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل

روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست

 

هر غزلم نامه‌ایست صورت حالی در او

نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست

 

لاف مزن سعدیا شعر تو خود سِحرگیر

سِحر نخواهد خرید غمزه‌ی جادوی دوست

 

سعدی



[ شنبه 30 آبان 1394  ] [ 7:26 PM ] [ KuoroshSS ]