هشیاریم افتاد به فردای قیامت

 

تا سرو قبا پوش تو را دیده‌ام امروز

در پیرهن از ذوق نگنجیده‌ام امروز

 

من دانم و دل، غیر چه داند که در این بزم

از طرز نگاه تو  چه فهمیده‌ام امروز

 

تا باد صبا پیچ سر زلف تو وا کرد

بر خود، چو سر زلف تو پیچیده‌ام امروز

 

هشیاریم افتاد به فردای قیامت

زان باده که از دست تو نوشیده‌ام امروز

 

صد خنده زند بر حُلَل قیصر و دارا

این ژِنده‌ی پُر بخیه که پوشیده‌ام امروز

 

افسوس که برهم زده خواهد شد از آن روی

شیخانه بساطی که فرو چیده‌ام امروز

 

بر باد دهد توبه‌ی صد همچو «بهائی»

آن طُرِّه‌ی طَرّار که من دیده‌ام امروز

 

شیخ بهائی



[ دوشنبه 2 آذر 1394  ] [ 6:16 PM ] [ KuoroshSS ]