تمنّای وصال

 

تا کی به تمنّای وصال تو یگانه

اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

 

خواهد به سر آید غم هجران تو یا نه

ای تیر غمت را دل عشّاق نشانه

 

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

 

رفتم به در صومعه‌ی عابد و زاهد

دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد

 

در میکده رُهبانم و در صومعه عابد

گه معتکف دِیرم و گه ساکن مسجد

 

یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

 

روزی که برفتند حریفان پی هر کار

زاهد سوی مسجد شد و من جانب خَمّار

 

من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار

حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

 

او خانه همی جوید و من صاحب خانه

 

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو

هر جا که روم  پرتو کاشانه  تویی  تو

 

در میکده و دیر که جانانه تویی تو

مقصود من از کعبه و بت خانه تویی تو

 

مقصود تویی کعبه و بت خانه بهانه

 

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید

پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید

 

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید

یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

 

دیوانه منم من که روم خانه به خانه

 

عاقل به قوانین خرد راه تو پوید

دیوانه برون از همه آیین تو جوید

 

تا غنچه‌ی بشکفته‌ی این باغ که بوید

هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید

 

بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه

 

بیچاره «بهایی» که دلش زار غم توست

هر چند که عاصی‌ست ز خِیلِ خَدَم توست

 

امید وی از عاطفت دم به دم توست

تقصیر «خیالی» به امیدِ کرم توست

 

یعنی که گنه را بِهْ از این نیست بهانه

 

شیخ بهائی

 

خیالی بخارایی، شاعر قرن نهم، در سال 850 وفات یافت و پس از وی شیخ بهائی که از دانشمندان دوره‌ی صفویه است غزل وی را تضمین کرد، اصل غزل خیالی بخارایی که در دیوان خیالی چاپ شده این است:

 

ای تیر غمت را دل  عشّاق نشانه

خلقی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

 

گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

 

هر کس به زبانی سخن عشق تو راند

عاشق به سرود غم و مطرب به ترانه

 

افسون دل افسانه‌ی عشق است وگرنه

باقی به جمالت که فسون است و فسانه

 

تقصیر«خیالی» به امید کرم توست

باری چو گنه را به از این نیست بهانه

 

دیوان خیالی بخارایی صفحه 240 به تصحیح دولت آبادی



[ جمعه 13 آذر 1394  ] [ 1:44 PM ] [ KuoroshSS ]