در سری نیست که سودای سر کوی تو نیست

 

در سری نیست که سودای سرِ کوی تو نیست

دلِ سودا زده را جز هوس روی تو نیست

 

سینه‌ی غمزده‌ای نیست که بی‌ روی و ریا

هدف تیر کمانخانه‌ی ابروی تو نیست

 

جگری نیست که از سوز غمت نیست کباب

یا  دلی  تشنه‌ی  لعلِ لبِ دلجوی  تو  نیست

 

عارفان  را  ز کمند  تو  گریزی  نَبُوَد

دام این سلسله جز حلقه‌ی گیسوی تو نیست

 

نسخه‌ی  دفتر حُسْنِ  تو  کتابی‌ست  مُبین

ور بُوَد نکته‌ی سربسته به جز موی تو نیست

 

ماهِ تابنده بُوَد بنده‌ی آن نورِ جَبین

مِهر رخشنده به جز غُرِّه‌ی نیکوی تو نیست

 

خِضر عمری‌ست که سرگشته‌ی کوی تو بُوَد

چشمه‌ی نوش‏ به جز قطره‌ای از جوی تو نیست

 

نیست شهری که ز آشوب تو غوغایی نیست

محفلی نیست که شوری ز هیاهوی تو نیست

 

«مُفْتَقِر» در خَمِ چوگان تو گویی گوئی‌ست

چرخ با آن عظمت نیز به جز گوی تو نیست

 

آیة الله حاج شیخ محمد‌حسین اصفهانی (مفتقر)



[ جمعه 13 آذر 1394  ] [ 1:58 PM ] [ KuoroshSS ]