ای ناجی عالم! برسان ساغر ما را
ای از شبِ تاریک به امیدِ سپیده
بر صفحهی شب چهرهی خورشید کشیده
ای راز زمان در دل تو، حضرت اسلام!
ای فلسفهی خلقِ زمین در تو تنیده
ای جمع پریشان شده امروز یکی باش
ای کثرتِ مجموع به وحدت نرسیده!
صد شاخهی بیاصل و نسب شکل گرفته
از قلب درختی که به هر شیوه تپیده
رود از وسط باغ گذشته است و عجب نیست
امید نباشد به درختی که تکیده
انگار ندیدیم همین شیعه و سنّی
هر قدر بلا دیده از این تفرقه دیده
صد بار میان تو و من شایعه پیچید
یک بار نگفتیم، که گفته؟ که شنیده؟
ما دست به دست همه دادیم، جدا از
آن قوم که از حَبْلِ متین دست کشیده
امید به آن روز که خصم از «تو» و «من» دور
از وحشت «ما» رفته به یک گوشه خزیده
امید به آن روز، به آن ثانیه، آن دم
آن لحظه که از تفرقه امید بریده
* * *
ای ناجیِ عالم! برسان ساغر ما را
تا مستی ما از سر دنیا نپریده!
علیرضا قنبری