دار الشفاء

 
 
ای حجّتی که عزّتِ ما در ولای توست
 
ای آیتی که حقّ، نظرش در رضای توست

هر دردِ لاعلاج که درمان نمی‌شود

 
داروی آن ذخیره به دارُالشَّفای توست

هرکس غریب و بی‌کس و تنها و مُضْطَر است

 
جایی که هست، مَأْمَن و جایش سرای توست

"هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق"

 
عشق آن دلی گرفت که تحت لوای توست

عشق تو آتشی است که بر جان شرر زند

 
بیگانه از خود است کسی کآشنای توست

ما را انیس و مونس و یاری به جز تو نیست

 
بر ما ببخش، ای که ولایت برای توست

مولا  تویی  و سید  و آقا  تویی  و  هم

 
آقا بود هر آن که در این جا گدای توست

آن جا که دل به وادی ایمن سفر کند

 
در روضه‌ی مُطهّر جنّت فضای توست

مِهر تو را به جانِ تو با جان خریده ام

 
از در مران هر آن که سر و جان فدای توست

خوانِ تو بی‌دریغ و عطای تو بی‌نظیر

 
ما را سخن نه درخورِ مدح و ثنای توست

در مَنْهَج وصال تو معشوق و کوی دوست

 
مستانه است آن که دلش در هوای توست

مولای من! هر آن چه تقاضای «
زاهدی» است
 
دستِ مبارکِ تو وُ ذکرِ دعای توست

 
حسین زاهدی


[ یک شنبه 22 آذر 1394  ] [ 6:12 AM ] [ KuoroshSS ]