سامرائی شدهام، راه گدایی بلدم
یازده بار جهان گوشهی زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهی باران کم نیست
سامرائی شدهام، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست
قسمتِ کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دلِ کعبه همین داغ فراوان کم نیست
یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
بپذیرش به خدا حجّ فقیران کم نیست
زخم دندان تو وُ جامِ پُر از خونابه
ماجراییست که در ایل تو چندان کم نیست
بوسهی جام به لبهای تو یعنی این بار
خیزران نیست ولی روضهی دندان کم نیست
از همان دم پسر کوچکتان باران شد
تا همین لحظه که خون گریهی باران کم نیست
در بقیع حرمت با دل خون میگفتم
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست
سید حمیدرضا برقعی
[ یک شنبه 22 آذر 1394 ] [ 8:54 AM ] [ KuoroshSS ]